تبسمتبسم، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

سوگلی مامان و بابا

مریضی سخت

سلام عشق مامان  عزیز دلم  اللهی مامان جون هیچ وقت مریض نشی همیشه سالم باشی اللهی هیچ بچه ای هیچ وقت مریض نشه مامانی من اصلا طاقت مریض شدن تو رو ندارم عزیز دلم امروز 93/11/19یکشنبه حالت خیلی بد شده بود سرما خورده بودی البته نفس کشیدنت خیلی بد بود غروب تو رو بردیم پیشه دکتر وقتی تو رو معاینه کرد گفت تو رو ببریم بیمارستان بستری کنیم یه لحظه دنیا روی سرم خراب شد فقط با چشم به دکتر اشاره کردم نه دکتر  می گفت اگه بستری کنی بهتره چون نفسش خیلی تنگ شده با نه گفتن های من بالاخره دارو نوشت ولی گفت اگه بهتر نشدی  ببرین بیمارستان نمیدونم کار درستی کردم یا نه به حرف دکتر گوش نکردم تا زمانی که بیدار بودی اصلا بهتره نشدی الانم خوابیدی ...
19 بهمن 1393

تولد

سلام  عشق مامان ناز گل زیبای من مامان جون تولدت مبارک عشق من هنوز تولدت نشده یه دو روزی مونده به تولد شما من یه  دو روز جلوتر واست تولد گرفتم از اونجایی که من وقت ندارم و تولدت شنبه هست من مجبور شودم واست پنج شنبه 93/11/9 تولد بگیرم یه تولد کوچولوی خانوادگی بود خیلی خوش گذشت شما یکم عزیت کردی حرف گوش نمی دادی  اصلا نتونستم ازت یه عکس درست حسابی بگیرم وقتی کیک رو دیدی وای دیگه ما رو دیونه گردی فقط می خواستی بهش دست بزنی وقتی برات شمع روشن کردیم خیلی  دوست داشتی اللهی مامان قربونت بره با انرژی تمام شمع فوت کردی و اسه خودت دست زدی مامان جون اللهی همیشه سلامت باشی دخترم دیگه واسه خودش خانومی شده   ...
10 بهمن 1393

شیطونی

سلام عشق من گل زیبای من   مامان جون من شرمند که این قدر دیر به دیر میام به وبلاگ سر میزنم  اول این که شما اینقدر شیطون  و کنجکاو  شدی که به من اجازه نمیدی که به سیستم  دست بزنم هی میای میگی من با اون زبون شیرینت میگی مامان تو وایسا دست نزن اول تبسم اللهی من واسه اون جانت بمیرم هر چقدر تلاش می کنم که تو بخوابی بعد من به کارام برسم به وبلاگ یه سری بزنم من خوابم می بره  ولی شما ...............تازه آخر شب یادت میاد که نماز بخونی بازی کنی آواز بخونی زمانی هم که من می خوابم میای بالای سرم میگی مامان مامان جون تو مردی وای از دست تو  خدا اون روز نیاره اگه دست یا پات یه جای گیرکنه به مبلی...
4 بهمن 1393
1